پرستش پرستش ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

یه دختر دارم شاه نداره ... یه داداش داره تا نداره ...

شب یلدا

 اولین شب یلدای پرستش سال 89     گلهای همیشه بهارم  همه لحظه های پایانی پاییزتون ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ               ایمان عزیزم پرستش دلبندم در آغاز زمستان هرگز زمستانی مباد ، بهار آرزوهایتان یلدا مبارک ...
29 آذر 1391

منتول چاره ساز

خدا پدر کاشف و سازنده و گرداننده و پخش کننده و تبلیغ کننده و سایر بستگان قطره منتول رو بیامرزه الحق و الانصاف که معجزه میکنه شبها که پرستشم میخوابه دماغش کیپ میشه دو قطره منتول در طرفین بالشش میریزم راحتتر میخوابه از وقتی که ایمان یک سال و نیمش بوده تاحالا ما تو خونمون منتول داریم به همه بچه دار هاهم توصیه کردم که ازش تو خونه داشته باشن         قربون دختر گلم برم قبل از سرما خوردگیش عاشق شلغم خوردن بود ولی برعکس حالا که مریضه لب نمیزنه   با پتو هم قهر کرده   شبهام که باگریه از خواب بیدار میشه میگه مامان دماغم نفس نمیکشه  و اینجاس که منتول عزیز وارد عمل میشه   ...
27 آذر 1391

آموزش انگلیسی

متاسفانه سرماخوردگی پرستش هنوز ادامه داره  ولی شیطون بلا امروز با وجود مریضیش همش منو سوال پیچ میکرد جریان از این قراره که من قصد داشتم آموزش انگلیسی رو از سه سالگیش به بعد شروع کنم ولی خودش ماشاا... اینقدر اشتیاق نشون داد که  ایمان الفباو رنگها رو بهش نشون داد حالا افتاده سر غلطتک همش به در و دیوار نگاه میکنه میپرسه این چه رنگیه منم باید انگلیسی جواب بدم بعضی وقتا یه رنگهایی میپرسه که من میمونم چی بگم مثلا زرشکی   امروز هم سر صبحا نه  گیر داده بود قاشق چی میشه؟  نون چی میشه ؟ پنیر چی میشه تا اینجا رو کم نیاوردم و به خودم میبالیدم    که پرسید گردو چی میشه   منم گفتم بابا بلده بعدا زنگ میز...
26 آذر 1391

پرستش جونم سرما خورده

 متاسفانه حدسم درست از آب دراومد وعروسکم سرماخورده گلوش خلط داره چشماش عفونت کرده سرفه هم میکنه  چون جمعه بود دکتر متخصص نبود  بردیمش شبانه روزی تامین اجتماعی گفتن ساعت دو بیاین از اون ور طبق معمول جمعه ها رفتیم خونه مامان اینا که پرستش یه حمام آفتابم بگیره ساعت دو بابام نذاشت ببریمش دکتر گفت ببرین اونجا بدتر میشه راستم میگفت شلوغه و همه نوع مریض هم اونجا هست حالام اومدیم خونه همشم باید هشدار بدم که ایمان بهش نزدیک نشه اونم بگیره   .                    کنار بخاری دراز کشیده بود که یه دفعه تبلیغ جم جونیور شروع شد همچین از جا پرید دوید رفت جلوی تلویزیون که ما ا...
25 آذر 1391

پرستش شامپو خورده

دیروز 22 آذر  پرستش رو بردم حمام بعد کلی آب بازی و شیرین زبونی زیر دوش نوبت شامپو زدن که شد شروع کرد به ناز وادا  و غر زدن  همیشه بهش میگم چشماتو ببند تا من نگفتم باز نکنی خدایی گوش میده این دفعه هم گوش داد بار اول مشکلی نداشت ولی بار دوم که شامپو رو سرش بود بردمش زیر دوش یه دفعه زد زیر گریه و همزمان کفها از رو صورتش سر خورد اومد پایین و مستقیم رفت تو دهنش و پرستش هم شوکه شد از مزه تلخ شامپو گریه اش شدیدتر شد و یک عالمه کف رفت تو دهنش منم سر و تهش کردم چون لخت بود نمیشد بزنم به پشتش   یه لحظه نفسش بند اومد خیلی وحشت کردم  خلاصه داستان داشتیم خدا رحم کرد                 &...
23 آذر 1391

رویای آرام

  لا لا لا لا گل پسته    نشی از این روزا خسته         چقدر خوابی که میشینه  تو چشمای توخوشبخته            لا لا لا لا گل لاله    نبینم رویاهات کاله                   فرشته مثل تو پاکه     فقط فرقش دو تا باله                                           لالالالا گل مریم    نشینه تو چشمات شبنم            یه عمره من فقط        همی...
22 آذر 1391

خواهر دلسوز

از قدیم گفتن خواهر دلسوزه : امشب ایمان جونم یه آبی به صورتش زد همین جوری اومد جلوی تلویزیون دراز کشید یه دفعه پرستش بلند شد رفت پیش ایمان من تو دلم گفتم الان سر بالش من و بالش تو دوباره دعوا میشه طفلی ایمانم فکر کنم همین فکروکرده بود که یه دفعه دیدم پرستش با آستین لباسش صورت داداشش رو کامل خشک کرد ایمان از ته دل یه لبخند رضایتمندی زد منم داشتم ذوق مرگ میشدم بلند گفتم : قزای ام کنیشکه نازارو دلسوزه                             خدایا شکرت برای آرامشی که دارم .     21 آذر 91   ...
21 آذر 1391

اسکناس های دوهزار تومنی و هزار تومنی

  امشب با خوندن یه مطلب تو وبلاگ یاسمین جون یاد یه مطلبی افتادم  چون اینجا خاطرات نازگلم رو مینویسم خب اینم باید بنویسم پرستش تازه حرف زدن و یاد گرفته بود و خییییییییییییییییلی شیرین حرف میزد و ماشاا... هر چی رو یه بار میگفتیم سریع به ذهنش میسپرد  و خیییییلی هم کنجکاو بود وهست   یه بار داشتم از تو کیفم پول در میاوردم که عکس روی اسکناس رو دید پرسید این کیه منم گفتم امام خمینی . چند روز گذشت خونه مامان اینا بودیم دایی احمد (داداش خودم) داشت پول میشمارد که پرستش گفت دای دای چقدر خمینی داری البته میگفت کمینی  یه دفعه خونه از صدای خنده ما منفجر شد دایی هم از ذوقش یه دوهزاری بهش داد پرستش گفت کمینی سبز هم میخ...
19 آذر 1391

پرستش و عروس ها

 قربون دختر خوشگلم برم که عاشق عروسه اولین عروسی که یادش میاد و فهمید که عروسی رفتن کیف داره عروسی دایی مهران بود که دایی و خواهر زاده عاشق هم هستند   (انشاا... سالگرد ازدواجشون یه پست براشون میزارم)  از اون موقع دیگه پرستش میدونه عروسی و عروس چیه واز اون روز عاشق زن داییش شده و  بلافاصله بعد از مهران و گلی گلی عروسی عمو فرزاد بود که البته عروسی نگرفتن و رفتن ماه عسل و وقتی که من پاگشاشون کردم و به پرستش گفتیم که این خانوم هم عروسه  دیگه زن عمو هم رفت تو لیست favorite و لقب پروانه زیبا رو گرفت و اما آرش(پسرعمه) که اول خودش جزء  favorite پرستش بود  و پرستش تو عروسیش حسابی نینای نای کرد  و مار...
18 آذر 1391